درد و دل مامانی و سامیار
درد و دل مامانی و سامیار
دلم برای نوشتن تنگ شده بود ولی نمیدونم چرا نمیتونم احساسمو به زبون بیارم
یه حس عجیبی دارم . حسی که هیچوقت تجربه اش نکردم.... از یه طرف انگاری تو
آسمونا سیر میکنم از خوشحالی , که تو الان توی وجودمی از یه طرف هم انگاری باورم
نشده هنوز که دارم مامان میشم .... ولی یه چیزی رو خوب میدونم که تو الان شدی
همه ی وجودم و نفسم به نفست بند شده قند عسلم.....
عزیز مامانی , نمیدونی چقدر دوست دارم و چه حس خوبیه از اینکه الان تو رو توی
وجودم دارم و خدای مهربون تو رو به من و بابایی هدیه کرده ....
هرچند روزای اول خیلی اذیت میشدم و حالت تهوع های شدید داشتم و خییییلی
اوضام بیریخت بود ولی همشون فدای یه تار موهات پسرم....
.
.
عزیز دلم هر روز و هفته ای که میگذره بیشتر از قبل بهت وابسته میشم... درسته
فعلا تغییری رو شکم مامانی نشده ولی خودم که میدونستم چه جواهری توی دلمه
و دارم بزرگش میکنم...
همش منتظر تکون خوردنات و لگدزدناتم گلم که همه میگن هنوز خیلی زوده چون
شما هنوز خیلی کوچولویی قربونت برم...
عزیز دلم ممنون که اومدی به زندگی من و بابایی و شادیمون رو چند برابر کردی..
جیگرم از بابایی برات بگم که چقد دوست داره و بی تاب دیدارته ..
همش باهات درد و دل میکنه و به مامانی میگه بریم سونو گرافی و ببینمش..
به قول بابایی
دوست داریم ١دونه ولی مردونه
منم میگم
دوست دارم ١ دونه ولی مادروووووووووووووونه
.
.
میدونی سامیار مامان , میگن دعای مادرا زود قبول میشه..
منم الان که با اومدن شما تاج سرم , به این اسم مفتخر شدم سر هر نماز و هر
لحظه ای که دلم میشکنه و میتونم با خدای مهربون راز و نیاز کنم در حالیکه دستام
رو به آسمونه از خدا میخوام که همه ی منتظرای نی نی رو به زودی به آرزوشون
برسونه و از چشم انتظاری درشون بیاره و یه فرشته صالح و سالم بهشون هدیه کنه
و به اونایی هم که نی نی داده حافظشون باشه ..
الهی آمین