به نیمه ی راه رسیدیم پسرم
سلام سامیار مامانی.. خوبی پسر گلم ؟
قربونت برم عزیزکم دیگه به سلامتی به نیمه ی راه رسیدیم. خدا رو هزار بار شکر
تا اینجاش همه چیش خوب پیش رفته انشالله بقیه ی راهم به خوبی میگذرونیم
و سالم و سلامت بیای بغلمون...
ولی مامانی دیروز کلی منو ترسوندی آخه از صبح اصلا تکون نمیخوردی و منم اصلا
حالم خوب نبود و همش به بابایی می گفتم : تو به سامیامون سفارش کن تکون
بخوره و خیال منو راحت کنه.. بابایی ام همش بهم میگفت حتما خسته شده و خوابیده
بذار بخوابه ولی من اصلا دلم نمیخواست این حرفا رو بشنوم و انتظار حداقل یه تکون
خوردنتو داشتم..
ولی شیطون بلا , تا بابایی بهت میگفت : گل پسرم , آرامشم , وجودم , نفسم
یه تکون بخور و مامانیو از نگرانی در بیار .. باورت نمیشه تا میگفت اونم چی از
پشت تلفن به یه دقیقه نمی رسید و تکون میخوردی دورت بگردم..
همش به خدا التماس میکردم که اتفاقی برات نیفتاده باشه ... آخه اگه تو نباشی
من میمیرم سیب سرخم..
مامانی قول بده همش تکون بخوری و منو ذوق مرگ کنی.. فدای تکون خوردنات
که جون میگیرم .