کلبه کوچک سامیار

روزهای آخر

1392/12/28 15:23
نویسنده : مامان
242 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامانی امروز که ٢٨ اسفنده رفتم پیش خانم دکتر مهجوری که تاریخ دقیق زایمانو

بهم بگه .. هم استرس داشتم هم بی تاب به دنیا اومدنت بودم و هم راستشو بخوای

خییییلی میترسم از عمل زایمان همش دلم میخواد دست بابایی توو دستام باشه وقتی

عملم میکنن..   یعنی میشه اجازه بدن ؟؟؟؟

یکی دیگه از قشنگترین روزهای زندگیم معلوم شد چه روزیه ...

٥ فروردین ١٣٩٣ که جیگرطلامو میبینم . آآآآآآآآآآآخ جووووووووووووون

از الان دارم صدم ثانیه ها رو هم میشمارم تا روز ٥ فروردین برسه .

فعلا بای بای مامانی . خیلی خسته شدم از صبح آخه هزار ماشالله سنگین شدی دیگه

توو دل مامانی قربونت برم.

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت 

همش با خودم تکرار میکنم :

الهی چه جوریه چه قدّیه چه رنگیه چه شکلیه ؟...؟...رنگ چشاش ، ناز نگاش ،

گریستناش ، خندیدناش ، خوشملیاش، ناز کردناش ، بهونه هاش ، شیطونیاش ، غر

زدناش ، همبازیاش ، دست و پاهاش ، یواش یواش بزرگ میشه را رفتناش ، قدّ و بالاش ،

 چه جور میشه  دل بردناش ، برق صداش ؟...؟...؟

 

 niniweblog.com

 

 

 

نمی دونم شاید خبر داری  مامان و بابا چه حالی دارن و چقدر بی تاب روشن شدن چراغ خونمون با نور وجودت هستیییییییییییییییییییم m

niniweblog.com

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)